ترنم باران جملگی ما عاشقان بارانیم
مادر و پدر دوستم از مکه اومده بودن ، دوستم هم جوگیر میشه کار کنه. بعد از رفتن مهمونای غریبه میره تو آشپزخونه می بینه چند تا بطری آب هست ، در راستای مرتب سازی آشپزخونه آبِ بطری هارو خالی می کنه و همه رو میزاره یه گوشه که بده با آشغالا ببرن بیرون... نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب نويسندگان پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||
|